در مسیر اندراب (سفرنامه افغانستان) - کلبه کتاب کلیدر

در مسیر اندراب (سفرنامه افغانستان)

برگرفته از:
https://8am.media/fa/on-the-way-to-andrab-afghanistan/

زمانی‌ که افغانستان در چنگ طالبان رها می‌شود، ابوالفضل شکیبا، نویسنده کتاب «در مسیر اندراب افغانستان» نیز چون دیگران شوکه می‌شود. برای او، برگشت مجدد طالبان و سقوط دولت پیشین که روی شکل‌گیری و دوام آن، آن‌همه هزینه شده بود، قابل باور نبود. اما به قول او، شده بود آن‌چه نباید می‌شد. تماشای سه اتفاق او را بیش از هر چیزی تکان داده بود:

 ۱- فرار محمداشرف‌غنی، رییس جمهور پیشین؛ ۲- آویزان شدن مردم به بال هواپیما در میدان هوایی؛ ۳- رجوع سیل‌آسای مردم به مرزهای همسایه‌هایی که در استقبال از مهاجران کارنامه خوبی ندارند. 

مهم‌ترین عاملی که او را وادار به سفر به افغانستان می‌کند، موجودیت سنگر مقاومت در جغرافیای اندراب و ضرورت آشنایی با آن است. او با خود زمزمه می‌کند که امریکا رفت، سران دولت پیشین همه رفتند، ارتش با آن‌همه توپ و تانک چون برف آب شد، ولی سنگر مقاومت در اندراب برقرار ماند. او، بیش از آن‌که یک نویسنده باشد، مستند‌ساز یا فلم‌ساز است. به بهانه دیدار از جاذبه‌های گردشگری وارد افغانستان می‌شود و مخفیانه خود را به اندراب می‌رساند و مستندی به نام «با مقاومت در هندوکش» می‌سازد. جزییات سفر خود را می‌نویسد و در قالب کتابی به نام «در مسیر اندراب افغانستان» در قید ۱۶۴ صفحه در سال ۱۴۰۱ در تهران به دست نشر می‌سپارد.


نویسنده با طی کردن پیچ‌وخم‌های زیاد و گذر از ایستگاه‌های بازرسی طالبان در نهایت به هدف خود می‌رسد: دیدار با مقاومت‌گران اندراب به‌ویژه فرمانده آن‌ها خیرمحمد خیرخواه اندرابی. از میزبانی خوب آن‌ها حکایت‌های قشنگی دارد. مهمان‌داری از خصلت‌های برازنده مردم افغانستان است. هر سفرنامه‌ای که در‌باره افغانستان نوشته شده، در آن به حتم از خصلت مهمان‌نوازی افغان‌ها گفته شده است. رسم مهمان‌نوازی محصور در جغرافیای خاصی نیست و شرق و غرب و شمال و جنوب افغانستان همه به این رسم پابندی دارند. او می‌گوید زمانی ‌که می‌خواسته با فرمانده خیرخواه خداحافظی کند، کسی کنارش دیده نمی‌شد جز یک ‌سرباز. فقط کتابی به او تحفه داده و عکس یادگاری گرفته است. غمگین بوده که نمی‌توانسته بقیه سربازان را هنگام خداحافظی خوب‌تر تماشا کند. پس از رسیدن به ایران، دریافته است که همه سربازان در مسیر راه در پشت سنگ‌ها و صخره‌ها پنهان شده بودند تا اگر خطری از نشانی طالبان متوجه آن‌ها شود، نجات‌شان دهند. او می‌نویسد: «باورم نمی‌شد! آقای خیرخواه گفته بود، من نمی‌توانم فردا روزی، ننگ آسیب ‌دیدن و اسارت مهمان‌هایم را بر پیشانی داشته باشم.