پیراهن بهار - کلبه کتاب کلیدر

پیراهن بهار


احساس می‌کنم که در اینجا هوا کم است
دیوارهای شهر هم از جنس ماتم است
پاییر می‌وزد به سر و روی فصل‌ها
بدجور حال و روز من و باغ در هم است
اردیبهشت رفته از این شهر سال‌هاست
هر چار فصل سالِ من اردی‌جهنم است
از من گرفته‌اند هزاران امید را
غم‌های بی‌حساب برایم فراهم است
وقتی تو نیستی همه با من غریبه‌اند
وقتی تو نیستی، دل من خانۀ غم است
سهم پلنگ پیر تو، این پرتگاه نیست
ای ماه! سرنوشت من امروز مبهم است
دست از سرم نمی‌کشد این نابرادری
چاهی پر از شغاد، فقط سهم رستم است
ویرانه‌ای نمانده از این ارگ سال‌هاست
دیری‌ست حال و روز من آیینۀ بم است
اندوه بی‌حساب مرا حس نمی‌کنی
قفلی که بر دلت زده‌ای سخت محکم است
در جلجتا، نگرد به دنبال رد پای
دشمن؟ نه! دوست قاتل فرزند مریم است
دیگر چه جای صحبتی از عاشقانه‌هاست
وقتی که در نگاه تو، بیگانه محرم است

 

خدابخش صفادل