جواد کلیدری - کلبه کتاب کلیدر

جواد کلیدری

  نام کتاب:     کلیدر، این خاک مهربان
موضوع:     تاریخ
مؤلف/مترجم:     جواد کلیدری
ناشر:     پیام کلیدر
قطع/جلد:     وزیری- گالینگور
سال انتشار:     1387
صفحات:     380   نام کتاب:     کادوی غمگین
موضوع:     شعر فارسی
مؤلف/مترجم:     جواد کلیدری
ناشر:     شاملو
قطع/جلد:     رقعی-شومیز
سال انتشار:     1388
صفحات:     48 نام کتاب:     یکی این همه گل را از دستم بگیرد
موضوع:     شعر فارسی
مؤلف/مترجم:     جواد کلیدری
ناشر:     شاملو
قطع/جلد:     رقعی/ شومیز
سال انتشار:     1388
صفحات:     88   نگاهی به «یکی این هم گل را از دستم بگیرد»
این نوشته به قلم «رضا افضلی» از این نشانی(http://rezaafzali.blogfa.com/post-57.aspx) گرفته شده است.

کلیدری، این کتاب را که87 صفحه دارد به همبازی های دوران کودکی اش تقدیم کرده است. در شعری از او، میلاد شاعر بدین گونه مصور شده است: به دنیا آمدم/ چون گربه ای که از سر دیوار/ با تردید به ایوان خانه می نگرد/16و با بهره بردن از اسباب بازی رایج کودکان در پارک ها یعنی سرسره، نشان دادن سرعت گذشت کودکی را چنین تصویر می کند: از سرسره پایین آمد کودکی ام./10 کیست که در این شعر بوی گیاهان دارویی پیچیده در دکان عطاری را،استشمام نکند: چو عطر گیاهی آشنا/هنگامی که از دکان عطاری بیرون می زند/9
او در جاهایی از کتابش به مناطق پایین و بالای شهر مشهد اشاره می کند: تا بلوار های «گلشهر»/55 باد سردی می وزد در «احمد آباد»/66 کلیدری با این نقاشی زیبایش با کلمات، انسان را امید می دهد: مورچه های سمج! چه امید وار از تنه ی زندگی بالا می روید!/11 ولی با سخنی دیگر انسان را ناامید می کند: ضعیف که شدی/ سعی کن زودتر بمیری/21 به مشغله ی دوران روزنامه نگاری اش اشارت دارد: بهار هم می آید با دسته های گل/ اما تو هنوز با روز نامه ها کلنجار می روی/22
من نگارنده، درخلوتی محض، دفتر شعر جواد کلیدری را خواندم و در پاره ای از موارد تحت تاثیر سروده هایش قرارگرفتم تا آن جا که گاه اشکی از گوشه چشمم بیرون دوید. از این روی، خوانندگان شعر کلیدری را به دقت و تامل در شعر های عاطفی او بویژه قطعاتی که در باره بیماری و مرگ پدرش گفته است، ارجاع می دهم: من بیزارم/ از بوی الکل و داروهای ناشناس/33دست می کشم به دست های کم خونش/ وبه زیر میزی جراح فکر می کنم./33 مهارت کلیدری را در شعر کلاسیک گفته ام. این جا یاد آور می شوم که وی در همین قطعاتِ منثورهم گاه قافیه می آورد،مثل تب و شب در این تصویر: از هم می ریزد در هرم تب/همچون خاکستر سیگارش در دل شب/19یا زار و انتظار: زار زار/ «دختران انتظار»/31
می دانیدکه در شعر نو، مصرع های کوتاه شعر خیلی زود کلمات شاعران صاحب سبک را تداعی می کند. فی المثل چه کسی می تواند واژه ی «سمضربه» را به کار ببرد و خواننده فورا به یاد احمد شاملو نیفتد. با آن که همه ما می توانیم ساعت یک، دو وسه و هشت را به کار ببریم، اما وقتی بنویسیم، روز در ساعت پنج عصر بود./34 بلا فاصله به یادِ ترجمه مرثیه لورکا برای سانچز می افتیم. چهار عقرب بیدار درمن/20 خواننده را به یاد «چهار عقرب/ باچار رنگ» رضا دبیری جوان می اندازد./در دهان باد/14 این را بدین جهت نقل کردم تا بگویم که شعر نو به علت اقتصاد و ایجازش در انتخاب کلمات، چنین است. هر کس که مسلمان باشد می تواند بنویسد من مسلمانم. اما اگر در شعری بنویسیم: «من مسلمانم» خواننده به سرعت به یاد شعر: «من مسلمانم/ قبله ام یک گل سرخ» از سهراب سپهری می افتد.
آن قدرتصویر های زیبا در شعر جواد کلیدر ی هست که نمی توانم به راحتی از آن ها بگذرم: در باز شد/ چنان که غوکی آواز بخواند/26 من نقش بته جقه هارا در موج دیده ام/ انگار دختران ترکمن/ روسری هاشان را در آتش انداخته بودند./46...من زندگی را دوست دارم/وقتی ببینم/کودکت دست برده درآب/تا سیبی را بگیرد/55شتری هم که در حیاط خانه ی مختار سینه اش را دریدند/حالی شبیه من داشت/60 سه شنبه سگی است که دل می زند/ زیر آفتاب تموز/72حالا به جستجوی تو همه ی کوه ها را بالا می روم/32زمین شخم خورده را ماند آدمی/خیس از نم بهار/به بذری دیگر گون می شود/و به ابری امید وار/اما در سال کم باران/حسرت مرا اندازه ای نیست.و باد هرزه/خارها را در سینه ام می غلتاند/48 جاده/کامیون هایی با بار اندوه/.../با این همه/جهان مطلوب من است/ نه روباهی که در کنار جاده افتاده/با دم زیبایش/82 (افغانستان.)برادرم/کوهستانی پر برف/پلنگی که به شکم خوابیده است/پشت مرز های خراسان/خسته از کاری طاقت فرسا/تکیه داده/پناه آورده به شانه هایم... /54 تلاشی بیهوده است/دفن مردی که هنوز از پا نیفتاده است/بیهوده خاک می ریزند/ بر آرامش چنین پیری/41راستی/هنوز سردرد قدیمی دست از سرم بر نداشته/ و دارم باور می کنم/موی بچه های حالا زود سفید می شود/43ومن در سرزمینی که وطن پرستی جرم است/فوت می کنم /به همین زغالی که در دلم روشن است./47 نمی خواهم به روز های جنگ بیندیشم/حتی اگر یادی از برادر شهیدم باشد/62 سرباز فاتح به کودکش چه خواهد گفت؟76
جواد کلیدر شعری برای تنهایی و غربت مرحوم محمد تقی صبور جنتی شاعر جوان در گذشته ی مشهدی سروده است که آشنایان با آن شاعر صمیمی از دست رفته را دگرگون می کند./53
همین جا بگویم جواد کلیدری که بچه ی کلیدر است و کتاب «کلیدر این خاک مهربان» را دوسه سال پیش از این منتشر کرده است، شدیدا تحت تاثیر اقلیم خود قرار دارد و از آن جا که در شعر، محاکات(تقلید از طبیعت) وجود دارد می توانیم در جای جای شعر او رنگ اقلیم روستای مشهور کلیدر را در شعر های او مشاهده کنیم.
شعر «جهان» کلیدری را که در آن یادی از مادرش می کند می خوانیم:
خیاط است مادرم
چهل تکه می دوزد در چهل سالگیش
ما در کوچه
تکه
تکه
بزرگ می شویم./56
ودر شعر «پدر» به مرگ شخصیت می دهد و در گذشت او را چنین نقاشی می کند:
مرگ به خانه ی ماآمد
در هیات مرد با تجربه ای
به همه اتاق ها سرکشید
روی بچه ها پتو انداخت
به مادر گفت:
از صندوقچه پارچه سفید را بیاورد
حتی منتظر شد که ما گریه کنیم
و بعد پدر را که حرفی نداشت
با خود برد
باران ها باریدند و مزرعه ها درو شدند
مثل سال قبل
اما هیچ گاوی ماغ نکشید
جهان غمگینی را که در من بود
و همچنان سال های بسیاری می آیند
با بوی گل و پروانه های بی شمار
بالحظه های حیرت آورشان.
مرداد1386/کلیدر/58
و در شعر گورستان می خوانیم:
دیشب به گورستان رفتم
وزیر نور ماه
همه ی سنگ ها را خواندم
هیچ کس ببدار نبود/67
و کشتی ها با آسودگی بشکه های مرموزی را عبور می دهند/87
***

نگاهی به «کادوی غمگین»
این نوشته به قلم «رضا افضلی» از این نشانی(http://rezaafzali.blogfa.com/post-57.aspx) گرفته شده است.

تو ایسگاه اتوبوس
همه واسه سوار شدن عجله دارن
تو ایسگاه اتوبوس
همه همدیگرُ هُل می دَنُ
رو اعصاب هم راه می رن
یکی واسه یه صندلی،
یکی واسه یه ذرّه جا.
همه دعوا دارن
انگار منم که می خوام پیاده شَم.
قطعه از دل برخاسته و ساده ای را که خواندید در نظر اول، ظاهرا گوشه ای از زندگی شهری را نشان می دهد. ولی با نگاه فلسفی به شعر می توان گفت: اتوبوس همین دنیای ما انسان هاست، که همه در آن و در مسیر کوتاه عمر زودگذر ، برسر لقمه ای جا دعوا می کنند و در حقیقت، کسی که ازآن پیاده می شود انگار تن را رها می کند تا دیگر پیراهن نخواسته باشد.(چند خواهی پیرهن از بهر تن/ تن رها کن تا نخواهی پیرهن.قاآنی). شعر مذکور در صفحه بیست و سه کادوی غمگین جواد کلیدری آمده و بقیه قطعات این دفتر نیز به لهجه تهرانی نوشته شده است.احتمالا جوادکلیدری در مقطعی که این شعرها را می سروده بدون این که تحت تاثیر مضامین قرار بگیرد ترجمه های احمد شاملو را از اشعار لنگستن هیوز می خوانده و مدتی به لهجه تهرانی فکر می کرده و شعر می نوشته است. طبیعی است که در مرحله اول هر شاعری خودش از نوشتن شعرهای خویش غرق لذت می شود.رک: همچون کوچه بی انتها.
البته دو شاعر بزرگ نوپرداز:احمد شاملو در (پریاو پسران عموصحرا) و فروغ فرخ زاد در (علی کوچیکه) و خیلی از شاعران دیگر، شعر هایی موزون به لهجه تهرانی دارند.و شاعران نسل من و نسل های بعدی از این لهجه بهره برده اند. بنابراین ملک الشعرای بهار در زمان حیات خود حق داشته است که سفارش کند قبل از تسلط لهجه تهرانی، توسط رادیو بر تمامی لهجه های ایرانی، باید به فکر حفظ و نگهداری لهجه های محلی ولایات ایران باشیم. انجوی شیرازی که سال های دراز با دلسوزی تمام به کارِ گردآوری فرهنگ و آداب و رسوم و روایات مختلف قصه های ایرانی پرداخته از خود نامی نیکو بر جای نهاده است. در این جا پیش از نگاه به محتوای دفتر شعر «کادوی غمگین» از جوادکلیدری اگر به پیشینه و علل نفوذ لهجه غالب تهرانی بپردازیم خالی از فایده نخواهد بود.      
از دوره قاجاریه تاکنون بر روی لهجه تهرانی، بیش از هر لهجه دیگر ایرانی کار شده است. بیشتر شعرهای عامیانه ورایج در زبان مردم به لهجه تهرانی است.ترانه هایی را که صادق هدایت گردآوری و نقل کرده است، اکثرا لهجه تهرانی دارد. مثل ترانه های بچه ها:(من جیک و جیک می کنم واست/ تخم کوچیک می کنم واست)ترانه های دایه ها و مادران:(دس دسی باباش میاد/ صدای کفش پاش میاد) بازی ها:(گرگم و گله می برم/ چوپون دارم نمی ذاره) رمزها:(ها چین و واچین/یه پاتو ور چین) ترانه های عامیانه:(دیشب که بارون اومد/ یارم لب بون اومد) رک: نوشته های پراکنده/307 به بعد.
بیشتر ترانه های عروسی مانند (گل درومد از حموم/ سنبل درومد از حموم)، ضربی های سرگرم کننده(خاله جون قربونتم/ حیرونتم/ صدقه بلاگردونتم/آتیش سر قلیونتم/ رفیق راه شمرونتم)، ضربی های طنز اجتماعی(میوه فروشو نمی شه چونه زدن دیگه باهاش/ افتاده از دماغ فیل، بیا نیگا بکن داداش) ترانه های شادی بخش سنتی(گندم گل گندم ای خدا / دختر مال مردم ای خدا) و بیشترترانه های تخت حوضی که در  نمایش های موسوم به سیاه بازی اجرا می شده است، لهجه تهرانی دارد.رک:کهنه های همیشه نو.
بعد از تاسیس رادیو ایران در چهارم اردی بهشت 1319، گفت و گوهای نمایشی رادیوئی و بعدا لهجه خیلی از قهرمانان فیلم های سینمایی فارسی و دوبله شده خارجی تهرانی بود. (مثلا جان وین هنرپیشه آمریکایی به لهجه شیرین تهرانی صحبت می کرد.) در بخش اعظمی از سریال ها ، دیالوگ ها به لهجه تهرانی است و اکثر ترانه سرایان از قدیم ترانه هایشان را به لهجه تهرانی می سرودند و در اختیار آوازه خوانان قرار می دادند.
بیهوده نیست که نوشته اند لهجه تهرانی:«لهجهٔ معیار زبان(فارسی) در ایران محسوب می‌شود و در رسانه‌های گفتاری ایرانی (به جز رسانه‌های محلی) از این لهجه استفاده می‌شود. همچنین در تدریس زبان فارسی درکشورهای غیرفارسی‌زبان نیز از این لهجه استفاده می‌گردد.» ودر ادامه نوشته می شودکه لهجه تهرانی فعلی «با لهجهٔ اهالی بومی تهران متفاوت است. لهجه قدیم تهرانی هنوز هم در مناطقی مانند شمیران وجود دارد ولی در معرض نابودی است» رک: ویکی پدیا
به هرحال کادوی غمگین دفتر شعرهای جواد کلیدری به لهجه تهرانی است. کتاب ،چهل و شش صفحه دارد و نقاشی های متن و روی جلد آن از کارهای نقاش مشهور مشهد علی سیران است. کاش امکان می داشت و همه نقاشی های کتاب به صورت رنگی چاپ می شد و لذت ما را از تماشای نقاشی ها چندین برابر می کرد. باز هم تکرار می کنم که جواد کلیدری سال ها پیش، از آزمون شعر کلاسیک خود سرفراز بیرون آمده است. و انتخاب این گونه شاعری اش از سر عجزنیست. شاعر احساس کرده است که در این قالب و لهجه بهتر می تواند حرفش را بگوید و با مخاطبانش ارتباط پیدا کند. و عقیده اش را چنین بیان می کند:
شعر نوشتن مثه بازیه واسه بچه ها
شعرامو دوس دارم/42
کلیدری در شعری به زیبایی، رسیدن تدریجی فصل پاییز ورنگ به رنگ شدن برگ درختان را با تعدادی از کلمات نقاشی می کند:
ذره ذره خودشو ریخ رو درخت/پاییز/9
هر آدمی در نوجوانی و سن رشد پنهان یا آشکار،قد بلندی می کند و به تغییرات جسمی خود خیره می شود. و اگر مذکر باشد کُرک های پشت لب و صورتش را توی آیینه نگاه می کند و آرزو می کند زودتر مرد شود. وقتی جوان می شود و به شر اصلاح صورت و هزاران مصیبت دیگر گرفتار می شود به خود می گوید راستی علت آن همه عجله من برای بزرگ شدن چی بود؟ بخوانیم:
بذا موهام سفید شن
بذا عقربه ها اونقدربچرخن
بچرخن
تا دیگه یادم بره
واسه چی می خواستم زود قد بکشم
خیلی وخ پیشا بود که کودکی یادم رف
توتابستونایی که عصراش به قالی بافی گذش
بذا موهام سفید شن
آخه مگه میشه شبُ روزُبه زنجیر کشید؟/10
اگر با شاعر، وحدت تجربه عاطفی داشته باشی، ممکن است یک شعر او روی تو آن قدر تاتیر بگذارد که ترا دگرگون کند. این شعر کلیدری را بخوانیم:
اگه توخونه مون یه وان داشتم...!
اگه یه وان داشتم
بازم راحت نمی تونستم توش دراز بکشم
آخه اون وخ باید خیالی آسوده هم می داشتم...
اگه یه وان داشتم.../11
من نگارنده قطعه بالارا خیلی پسندیدم و دلیل پسندیدنم را برای شما می گویم: من هم مثل شاعرِ کادوی غمگین آرزو می کردم که در حمام خانه ام وان داشته باشم. خانه ای را که با وام بیست ساله خریدم، حمام و وانی بزرگ داشت.  من و خانواده ام خوشحال بودیم. اما بلافاصله نفت کوپنی شد. و سوخت سهمیه ای می توانست تنها یک اتاق خانه ام را آن هم به زور گرم کند. بالاخره به محله ما گاز آمد و آبگرم کن نفتی مان را گازی کردیم. هنوز یک بار در آب گرم وان مذکور خستگی در نکرده که منبع آبگرم کن سوراخ شد. دوسه سالی کار ما تعمیر کردن و کار آبگرم کن سوراخ شدن بود. آب گرم کن گازی نصب کردیم که فشار آب شهر به ناگهان پایین آمد و خودمان را به زور می شستیم. استحمام ما که تمام می شد تازه یک وجب آب ته آن وان بزرگ جمع می شد. مژده دادندکه فشار آب کمی بهترشده است. یک بار که وان راپرکردم تا ده دقیقه ای توی آن دراز بکشم و خستگی درکنم، پسرم دوید سرحمام و صدا زد که: «بابا بیست دقیقه دیگرکلاستان شروع میشه با جت هم که بروید نمی توانید خودتان را به پردیس دانشگاه برسانید» که وان را با آب های زلال و گرمش رها کردم و باشتاب از خانه بیرون زدم. بنابراین در تمام سال های «وان داری» خود حتی یک بارهم نتوانستم با خیال آرام از آن استفاده کنم. نتیجه آن شد که در تعمیرات کلی آن خانه وان را از ریشه در آوردم و روی نخاله ها و خاک های حاصل از تعمیرات انداختم و برای همیشه از آن سفید عشوه گر راحت شدم.
کلیدری نام کتابش را ازین شعر خود گرفته است:
هزار نقطه حادثه خیز تو جاده های کشور
این هم می تونه یک خبر باشه
هم یه کادوی غمگین
واسه روز مادر/20
اگرچه در کتاب «عقاید و رسوم مردم خراسان» مرحوم دکتر ابراهیم شکور زاده، از هوا شناسی عامیانه سخن رفته است.(عقاید و رسوم/331) اما جواد کلیدری در شعری که رنگ روستایی خود را از کلیدر گرفته، پدر خود را یک جامعه شناس واقعی دانسته و بر همین اساس شعری زیبا آفریده است:
بابام می گف
گوسفندا، تو خنکا بهتر می چرن
مارا، تو سر پایینی بهتر نیش می زنن
او می گف
گاهی سگا رفیق گرگا می شن
بابام یه جامه شناس واقعی بود/21
در این سطور هم که صبغه محلی دارد، خواننده به یاد روستای کلیدر می افتد:
تو برج میزون
باید دل و گرده شیرو داشته باشی
که بیای تو صحرا/43
اینک پاره هایی دیگر از کتاب را می خوانیم:اما حالا می بینم همه ی چیزای خوب هیجان دارن/ مثه پیدا کردن مسافری تو جمعیت/22 آخ که اشک ریختن زیر بارون ،حالی داره!/12مثه زنا ویار یه چیزی کرده بودم/که بوی سیبُ انار سرخو باهم داشته باشه/16می بینی؟/ زمستونم سر آدم کلاه می ذاره./17چسبوندمش به نرده و گفتم/یالا تعریف کن همه ی خوابایی رو که واسم دیدی/24
اگر خوب به این پاره از شعر کلیدری دقت کنید، استعاره های شاعر را در رابطه به تولد آدم ها در خواهیدیافت:
گاهی چوبای دو درخ
با چسب و میخ به همدیگه گره می خورن
یه چیزی مثه تولد آدما/34
اگر شعرهای کلیدری در این دفتر وزن ندارند اما گاهی توی آن ها قافیه پیدا می شود.مثل یخبندون و آسیابون:
من می تونستم یه ماموت باشم توعصر یخبندون
/.../یا آواز پیر مرد آسیابون/41
اگر جوادکلیدری می گفت: (یه مادری/ کالسکه بچه شو هل می داد سمت سایه/تو میدون فردوسی.) یک حرف معمولی زده بود. اما گذاشتن واژه فردا به جای سایه نثر بالا را به شعری ژرف تبدیل کرده است:
یه مادری
کالسکه بچه شو هل می داد سمت فردا
تو میدون فردوسی/44
هر چه از جوانی دورتر شده باشی، بیشتر ازتصویری که شاعر از گذشت برق آسای فصل جوانی با کلمات کشیده است لذت می بری:   
اومد یا نیومد؟
بود یا نبود؟
جوونی.
مثه یه خواب
یه کافه ی بین راهی/46

نشانی وبلاگ جواد کلیدری:
http://www.kelidary.blogfa.com