عشق و اسلحه
تا به حال شنیدین و یا دیدین که یک مادر با نوزاد تازه متولد شدهاش تو ماشین زندگی کنن اونم به مدت چهارده سال؟ تا حالا داستان اون دختر دبیرستانی باردار که نوزادش رو تو حموم کنار اتاقش به دنیا آورد، تنهایی، نه خودش جیغ زد و نه نوزاد گریه کرد رو شنیدین؟ همون مادر و دختری که به مدت دو ماه تو همون خونه موندن و کسی نفهمید نوزاد تو خونه است از بس خونه بزرگ و درندشت بود؟ تا حالا شنیدین دختری که تو ناز و نعمت وسط آمریکا بزرگ شده همه چیز رو ول کنه و با فرزندش از همهی اون رفاه و آسایش و تجمل فرار کنه بره نظافتچی بیمارستان مجروحان جنگی بشه؟ جوری خودشو گموگور کنه که پدرش نتونه پیداش کنه؟ تا حالا شنیدین که یک دختر بگه مادرم بس که شیرینه دستهاش مزه کیک تولد میده و نفسش بوی آبنبات نعنایی و میوهای؟
این چند خط فقط بخشی از آغاز داستان پرشور و جذاب «عشق و اسلحه» نوشته خانم جنیفر کلمنت بود. بعد از خوندن این کتاب و کتاب دیگری از ایشون به نام «دعا برای ربودهشدگان» شما هم به این نتیجه میرسید که ایشون استاد روایت داستان زندگی طردشدگان و حاشیهنشینان هستند. جایی که بهترین هدیهای که ساکنینش میتونن به همدیگه بدن اسلحهاس. مثلا اگه مردی به همسرش اسلحه کادو بده نشونهی اینه که خیلی بهش اعتماد داره و میخواد که همسرش امنیت داشته باشه!
چند سطر کتاب
مادرم میتوانست درون هرکسی را ببیند؛ شکافهایی که پر بودند از بطریهای اشکهای ریخته یا خردههای قلبهای شکسته.
«توی بدن آدمها میتونم پنجرههای شکسته یا وانهای کثیف یا جای سوختگی سیگار روی فرشها رو ببینم، همینطور تمام آسپرینهای ریز سفید رو.» صفحه27