جنگ چهره ی زنانه ندارد - کلبه کتاب کلیدر

جنگ چهره ی زنانه ندارد

شاهکار بود، فوق‌العاده زیبا نوشته شده بود و زیباترش این بود که کل کتاب متشکل از خاطرات تلخ و شیرین زنان شوروی توی جنگ جهانی بود. به عنوان یک زن توی جامعه‌ای که همیشه گفتن "زنان از وضعیتشون می‌نالن اما عوضش به جنگ نمیرن و کشته نمیشن! "، بعد از خوندن این کتاب همزمان احساس درد و قدرت کردم. 
خاطراتی به شدت غم‌انگیز ولی جذاب و با روایتی هوشمندانه داشت طوری که به سختی می‌تونید کتاب رو رها کنید.

◀️ از متن کتاب:

«من تمام جنگ رو لبخند می‌زدم... فکر می‌کردم تا جایی که امکان داره باید لبخند بزنم، چون زن هرجا که هست باید بدرخشه. قبل از این‌که اعزام بشیم به جبهه، یه پروفسور پیر به‌مون گفت "شما باید به هر مجروحی بگید که دوستش دارید. قوی‌ترین دارویی که شما دارید، عشقه. عشقه که آدم رو حفظ می‌کنه و نیروی لازم رو برای زنده موندن به آدم می‌بخشه." حالا یه مجروحی افتاده رو زمین، درد شدیدی داره و از درد داره گریه می‌کنه، اما تو بهش می‌گی "چیزی نیست، عزیزم، چیزی نیست خوب من..." "تو منو دوست داری، خانم پرستار؟" (اونا همه‌ی ما پرستارهای جوون رو خواهر صدا می‌زدن) "البته که دوستت دارم. تو فقط زودتر خوب شو." اونا می‌تونستن از ما دلخور بشن، فحش بدن، اما ما هرگز. حتی اگه یه کلمه‌ی بد از دهنمون درمی‌اومد، به نگهبانی تو پاسدارخونه محکوم می‌شدیم. 
سخت بود... البته که سخت بود... حتی سوار شدن به ماشینی که توش فقط مردها هستن  و تو دامن پاته، سخت بود. کامیون‌ها شاسی بلند بودن، خب، ماشین‌های ویژه‌ی امداد پزشکی بودن. حالا ببین میتونی بپری پشت کامیون...» 
ورا ولادیمیروونا شوالدیشوا، سروان، جراح

 

معرفی: فاطمه قدیریان