لاک وود و شرکا 3 (پسر تو خالی)
اگه یه داستان فانتزی روحدار میخواین، این کتاب گزینهی جالبیه. چرا؟ چون مثل بعضی از کتابای ترسناک، الکی با فضا بازی نکرده. هم یک داستان منسجم و خوب داره، هم در عین حال پره از ارواح سرگردان و خبیث.
لوسی یک مامور جوان هست که برای شرکت خصوصی لاکوود و شرکا کار میکنه. شغل اونها اینه که به مکانهای مختلفی سر میزنن تا مطمئن بشن هیچ مهمان ناخواندهای اونجا رو اشغال نکرده.
لوسی مثل خیلی از مامورهای دیگه، از کودکی آموزش دیده تا بتونه انواع روحها رو تشخیص بده و با اونها مبارزه کنه. اونها در دورانی زندگی میکنن که ارواح همه جا هستند و داشتن چنین شغلی کاملا عادیه. برای محافظت از مردم، مقررات منع رفت و آمد در شبها وجود داره. چراغهای ضد روح همه جا نصب شدن، اما اینها هیچکدوم کافی نیستند. هنوز هم به وجود افرادی مثل لوسی نیاز هست تا بتونن از دست مزاحمتها خلاص بشن.
از اونجا که در این کتاب، لوسی خاطراتش رو تعریف میکنه، ما با چند ماجرای مختلف مواجه میشیم که هرکدوم در جای مختلفی رخ دادن. از پلههای تسخیر شده گرفته تا ماجرای استخدامش در شرکت لاکوود. اما با پیش رفتن داستان، وارد یک معمای پیچیده و عجیب میشیم که معلوم نیست سرنخش دست کیه.
اما همه چیز ماجراجویی نیست، گاهی انجام کار خطرناکتر از همیشه میشه، گاهی افراد جونشون رو از دست میدن و گاهی آسیب میبینن. گاهی هم ممکنه یک میهمان کسی رو تعقیب کنه و ...
چند سطر کتاب
بیصدا خندیدم. آوازخوان گفتم: «نظر من اینه که ممکنه بتونم به نظریهت کمک کنم، فقط کافیه بیای بیرون.»
ادامه داد: «مشکل اینجاست که نمیفهمم مرگ اول چه ربطی به خانوادهی هوپ داره. اونا فقط دو سال بود اومده بودن اینجا، مگه نه؟ پس شاید مزاحمتهایی که ما داریم میبینیم...»
فریاد زدم: «کار شوهره نباشه؟ آره، خسته نباشی! کار اون نیست!»
مکث کوتاهی کرد. بالاخره توجهش به من جلب شده بود. «چی؟»
«گفتم کار شوهره نیست لاکوود! حالا بیا اینجا!» شاید متوجه شده باشید که دیگر تلاش نمیکردم خودم را سرخوش نشان بدهم. دلیلش این بود که موجودی که در اتاق کار ظاهر شده بود، متوجه وحشتم شده بود و حالا داشت از میان در میگذشت. ناخنهای پاهای لاغر و رنگ پریدهاش، بلند و پیچ خورده بودند.
ص 35