نه برای جنگ - کلبه کتاب کلیدر

نه برای جنگ

خاطرات جنگ ایران و عراق

 

نوجوان هفده ساله ای بودم  که آژیر حمله هوایی عراق در گوشم طنین مرگ نواخت و جوانی شدم بیست و پنج ساله وقتی که جنگ با پذیرش قطعنامه 598 شورای امنیت سازمان ملل از سوی ایران پایان یافت. هشت سال از بهترین روزهای عمرم در دلهره، شور، هیجان، اضطراب، اندوه، زخم و درد سپری شد. در فضای شور و هیجان نوجوانی پای در راه خونینی نهادم که در آن دوستان بسیاری را از دست دادم و سلامتی ام را.
من و دوستانم در سنگرهایی جنگیدیم که تصویر واضحی از مناسبات قدرت جنگ افروزان نداشتیم. با دلی پاک و ذهنی سرشار از شوق، پای به میدان آتش و گلوله می گذاشتیم و بی هیچ تجربه نظامی وارد پیچیده ترین و دشوارترین عملیات جنگی می شدیم. گاهی با همان بضاعت اندک مان پیروز می شدیم و گاهی هم شکست می خوردیم. در صحنه های هولناک با دلخوشی به پاداش اخروی شهادت پایمردی می کردیم و درد زخم هایمان را با باورهای استوارمان به تقدس راهی که در آن قرار گرفته بودیم تحمل می کردیم. دوستان مجروحمان را با مهربانی تیمار می نمودیم و جنازه همرزمانمان را با اشک حسرت بر دوش می کشیدیم و در فراقشان همراه با پدر و مادر و بستگانشان اشک می ریختیم و باز برمی گشتیم به سنگرهایی که در نگاه ما محرابی مقدس بودند.