در جبهه ی غرب خبری نیست
📘 درجبهه غرب خبری نیست
«داستانی از نگاه متفاوت انسان به جنگ و مرگ»
مینا:
هرگز کتابی به این شکل رنج و عذاب جنگ را توصیف نکرده است. داستان از جبههی جنگی آغاز میشود که چند پسر نوجوان تحت تاثیر مدیر مدرسه خود پا به زمین آن میگذارند و یک شبه از نوزده سالگیِ شاد قدم به دورهی پیری خود مینهند.
موقعیتی که در آن شاهد مرگ همرزمان و دوستان خود میشوند و همزمان جیرهی غذایی آنها با مرگ و میر بیشتر میشود. زمانی که با قطع عضو یکی کفش مناسبی نصیب دیگری میشود و زمانی که بهیاران در انتظار مرگ زودتر بیماران وخیم برای خالی شدن تخت هستند.
موقعیتی که خواننده با باورهای خود عمیقا درگیر میشود و به جدالی درونی مبتلا!
نویسندهی کتاب "در جبههی غرب خبری نیست" به گونهای تجربیات و رنج خود را از جنگ در قالب کلمات در کتابی گنجانده است که در عین موفقیت باعث طرد و مهاجرت او از کشور خود نیز شده است.
ظریفترین هنر اریش ماریا رمارک پیچاندن کلمات در پوشش یک جملهی ساده اما با معنایی عمیق و رنجآور است.
چند سطر کتاب
هرازگاهی ورقها را کنار میگذاریم و نگاهی به اطراف میاندازیم، آن وقت یکی از ما میگوید «یادش بخیر بچهها»، یا «انگار دیروز بود که...» بعد همه ساکت میشویم، دلتنگی وجودمان را فرا میگیرد. با این احساس به خوبی آشناییم. احتیاجی نیست تا با کلمات بیانش کنیم. به همین سادگی ممکن بود که اینجا نباشیم یا اتفاق دیگری برایمان بیفتد. پس همه چیز برایمان تازگی دارد: شقایقهای سرخ، غذای خوب، سیگار و نسیم تابستانی.
📘در جبههی غرب خبری نیست، اریش ماریا رمارک، محمدرضا جولایی، نشر چشمه