قلب ضعیف و بوبوک
در این کتاب دو داستان کوتاه از دو دورهی متفاوت از زندگی داستایفسکی رو میخونیم که اولیش یعنی داستان "قلب ضعیف" (نازکدل) مربوط به اوایل دوران نویسندگی و "بوبوک" مربوط به زمانیه که داستایفسکی نویسندهای صاحب سبک به شمار میاومد.
دوتا از ویژگیهای بارز آثار داستایفسکی که در این کتاب هم مشهوده عبارتند از:
✔️روانکاوی و بررسی زوایای روانی شخصیتها.
✔️ برقراری ارتباط مستقیم با خواننده در خلال داستان، جوری که انگار راوی دست از روایت برمیداره و با مخاطب حرف میزنه.
در داستان قلب ضعیف ما شاهد بخشی از زندگی جوانی هستیم به اسم واسیا که در شرف ازدواجه و همزمان مسئولیتی در محیط کاریش بهش سپرده شده که در اثر سهلانگاری یا درگیری فکری قادر به اتمام کار در زمان مقرر نیست و همین باعث میشه احساس عدم کفایت و نالایق بودن بهش دست بده و در یکقدمی جنون قرار بگیره و ادامه ماجرا....
در داستان بوبوک هم یادداشتهایی از یک نویسنده رو شاهد هستیم که داستایفسکی در مقدمهاش نوشته:
" اینبار میخواهم یادداشتهای یک نفر دیگر را برایتان در دفتر یادداشتهایم جا بدهم. این یک نفر دیگر من نیستم، کس دیگری است".
این شخص خودش هم خودش رو نویسنده نمیدونه، مشوشه و چاشنی طنزی که داره، همراه با پختگی روایت، این داستان رو شیرین و جذاب کرده.
چند سطر کتاب
البته این جا خیلی راحت آدمها را دیوانه میکنند، اما تا حالا کسی را عاقل نکردهاند.
به نظر من از همه عاقلتر کسی است که حداقل یک بار در ماه خودش را دیوانه خطاب کند. چنین قدرتی در این روزگار نایاب است! قبلا دیوانهها حداقل سالی یک بار پیش خودشان اعتراف میکردند که دیوانهاند، اما الان هیچ از این خبرها نیست. به قدری همه چیز را قروقاتی کردهاند که دیگر عاقل و دیوانه را نمیشود از هم تشخیص داد، مخصوصا هم این کار را کردهاند. صفحه75
📗قلب ضعیف و بوبوک، فیودور داستایفسکی، یلدا بیدختی نژاد، نشر چشمه