هر دو در نهایت می میرند
#کتاب_امروز
هر دو در نهایت میمیرند
🖌 مهرنوش
بالاخره قسمت شد کتاب "هر دو در نهایت میمیرند" رو بخونم. البته یک دلیلش این بود که مشتریا میومدن میگفتن وای این کتاب "خیییلی" سانسور داره.
منم رفتم از یه سایت خارجی فایل اصل کتاب رو گیر آوردم و خوندم. و هر فصل رو با ترجمه مقایسه کردم.
از ابتدای کتاب تا حدود سی صفحهی آخر در حد سه تا جملهی کوچیک حذف داشت فقط! ولی از یه جایی به بعد مجبور بودن داستان رو عوض کنن و حق هم دارن چون چارهای نیست انگار! از بلاهایی که سانسور توی ایران به سر مخاطب و اعتمادش میاره، میشه مثنوی نوشت ولی بگذریم.
"هر دو در نهایت میمیرند" رمانی احساسی و خلاقانه هست که خواننده رو میکُشه و زنده میکنه! "متیو" و "روفوس" دو پسر نوجوان هستند که هر کدوم زندگی جداگانهای دارن و در دنیایی زندگی میکنن که مرگ، دیگه غیر منتظره نیست. چند سالی میشه که قاصد مرگ راه افتاده و نیمهشب به افرادی که قراره در بیستوچهار ساعت آینده بمیرند، اطلاع میده. به دنبال این پیشبینی، خدمات مختلفی هم به راه افتاده مثلا مردم میتونن مراسم ختم بگیرن و با عزیزانشون خداحافظی کنن، سرگرمیهای مجازی داشته باشن و تجربههایی که فرصتشو نداشتن رو امتحان کنن و غیره.
متیو و روفوس هم تماس مرگ رو دریافت میکنن و به واسطهی یک برنامهی دوستیابی به اسم آخرین دوست با هم آشنا میشن. در طول کتاب، در ساعتهای مختلف روز شاهد اتفاقات گوناگونی هستیم و میبینیم که رابطهی متیو و روفوس چطور شکل میگیره و چطور میفهمن که واقعا زندگی کردن یعنی چی.
شما در خلال داستان قدم به قدم با این دو نفر به مرگ نزدیک میشید و یاس و غم و سپس رهایی رو حس میکنید. میفهمید دوست داشتن یعنی چی و چطور قدر لحظات زندگی رو بدونید.
ضمنا نویسنده یک کار جالب دیگه هم انجام داده. توی کتاب، یکی از شخصیتها، پستهای اینستاگرامی میذاره و آیدی خودش رو میده. اون پیج واقعا وجود داره و شما میتونید به اون پیج برید و قدم به قدم با بچهها، عکسهایی که گرفتن رو ببینید.
جعبهی دستمال کاغذی هم فراموش نشه!
این کتاب جلد دومی هم داره اما اون جلد پیشدرآمد کتاب اول هست و در واقع داره اتفاقات شبی رو تعریف میکنه که قاصد مرگ قراره راه اندازی بشه.
📘هر دو در نهایت میمیرند، آدام سیلورا، میلاد بابانژاد، نشر نون