پیش از آنکه قهوه ات سرد شود
پیش از آنکه قهوهات سرد شود، وجه تشابه زیادی با کتاب "کتابخانه نیمه شب" داره، اما از برخی جهات هم متفاوته. پیش از آنکه قهوهات... شامل چند بخشه که هر کدوم شخصیت اصلی متفاوتی داره اما وقتی پیش میریم متوجه میشیم که همگی بخشهایی از کل داستان هستند. اتفاقات توی یک قهوه خونهی کوچیک قدیمی رخ میدن. افسانههای محلی میگن این کافه میتونه آدم رو به گذشته ببره. اما فومیکو وقتی تقاضاشو با مسئولین کافه درمیون میذاره، متوجه میشه قوانین سختگیرانهای در مورد بازگشت به گذشته وجود داره. نمیتونن از روی صندلی مخصوص بلند بشن، گذشته هیچ تغییری نخواهد کرد و باید پیش از اونکه فنجون قهوه سرد بشه اونو تموم کنی و به زمان حال برگردی.
اما همچین سفری به گذشته با این محدودیتها واقعا به چه دردی میخوره؟ وقتی نمیتونی چیزی رو تغییر بدی؟ شاید بشه گفت این کتاب موجزتر به این نکته رسیده که لحظه رو غنیمت بشمار.
ضمنا اتفاقات سادهی این داستان، میتونن خیلی غمانگیزتر از چیزی باشن که بنظر میان. تلاش آدمها برای اینکه حداقل حرفهای نگفته رو بزنن، با اینکه دیگه برای جبران خسارت دیره.
از روی این کتاب، یک فیلم هم به اسم "کافه فونیکولا فونیکولا" ساخته شده.
اگر فومیکو میتوانست او را ببیند ولی نمیتوانست لمسش کند، آن وقت قابل درک میبود. اما اینطور نبود. میتوانست به زن دست بزند، زنی که دست و پا داشت. نام کتابی را که زن میخواند، هیچگاه نشنیده بود. با این حال، یک کتاب عادی بود، کتابی که تقریبا همه جا پیدا میشد. این مسئله باعث شد فومیکو به یک فرضیه برسد. نمیتوان واقعا به گذشته برگشت. این کافه قادر نیست تو را به گذشته برگرداند. فقط شگردشان است تا مردم را به آنجا بکشانند. مثلا همین قوانین آزاردهنده.
ص 32