زنبوردار حلب
#کتاب_ماه_آذر #کلبه_کتاب_کلیدر
📒 #زنبوردار_حلب
✅ انتخاب: #سحر_زارعی
https://instagram.com/zarie.s73/
زنبور دارحلب📖🐝🌻
به نویسندگی #کریستی_لفتری
با ترجمه فوقالعادهی جناب آقای #محمدصالح_نورانیزاده
از انتشارات دوست داشتنی #کوله_پشتی
قصه این کتاب:
قصه نوری وافرا در سوریه؛ نوری که زنبوردار وهمسرش افرا هنرمند بود البته تا قبل از جنگ و در کل زندگی مردمانی است که تحت شرایط جنگ و اتفاقات تلخش قرار میگیرند و مجبور به مهاجرت از زادگاه و وطنشان می شوند.
آنقدر شرایط و لحظات دشوار؛ ملموس بودند که با دلهره هر خط رو دنبال میکردم.
و به جد میگم تاکنون اینطور به جزئیات زندگی مردمان جنگزده و مهاجرانی که به اجبار وطنشان را ترک میکنند فکر نکرده بودم.
از همان صفحه اول و بدون معطلی وارد داستان میشید و تا صفحه آخر همراه قلم نویسنده خواهید بود و این نشاندهنده ترجمه روان و صریح کتاب نیز هست.
با مطالعه این کتاب میتونید لحظات وحشت در محیط اطراف، ظلم وستیر، ازدست دادن عزیزان و وجود امید برای فردایی دیگر را در ذهن خود پردازش کنید.
✅خوندن این کتاب پیشنهاد میشه به همهی همراهان کتابدوستم.
◀️ و اما برشی از کتاب:
از چشمهای زنم میترسم، نگاه کن مثل سنگاند، سنگهای خاکستری کنار دریا. نه او میتواند بیرون را ببیند نه کسی داخل را. نگاهش کن، ببین، چطور لبهی تخت نشسته و لباس خوابش کف زمین افتاده. تیلهی محمد را بین انگشتانش میغلتاند، منتظر من است تا لباسهایش را تنش کنم. من از این کار تکراری خستهام. بلوز و شلوار خودم را میپوشم تا یک کم وقتگذرانی کنم. هنوز منتظر من است. چینخوردگیهای شکمش را ببین، کدر مثل عسل صحرایی است. زیر چینها تیرهتر هم هست. آن خطها، خطهای باریک نقرهای که سراسر پوست سینهاش کشیده شدهاند، ترکهای نوک انگشتانش را ببین. این انگشتان روزگاری با ترکیب جادویی رنگها، درهها و رودخانهها را خلق میکردند. زمانی خندههایش از ته دل بود، آن زمان چشمهایش هم میخندید. بنشین و یک دل سیر نگاهش کن، چون دارد مثل شمع آب میشود...
www.klidar.ir
t.me/klidarNews
instagram.com/instaklidar
ا📗📙📘ا
یک معرفی از بهترین کتابی که در این ماه خواندهاید برای ما بفرستید و در قرعهکشی ماهانه کلیدر شرکت کنید.
🔻ارسال مطلب:
دایرکت اینستاگرام: instaklidar
(http://instagram.com/instaklidar)تلگرام: t.me/klidarbook
واتساپ: 09157070380