روزهایی که کتاب، دغدغه ی بچه های ما نیست - کلبه کتاب کلیدر

روزهایی که کتاب، دغدغه ی بچه های ما نیست

  /یادداشتی از هادی بکائیان/ به نام خدای خرد و دانایی/ یادم می‌آید در سنین دبیرستان بودم که روزی یکی از معلمین گران قدرم از من پرسید دوست داری در آینده چه کاره شوی پاسخ دادم نویسنده. به نظرم هیچ آرزویی برای انسان محال نیست فقط تلاش می‌خواهد و صبر والبته مطالعه پی گیر. دراین بین باور دارم هر کسی که می‌خواهد وارد وادی نویسندگی، ترجمه یا اصولا قلم شود باید به ادبیات کشور خود نسبتا مسلط شود و فهم و درک ادبی خود را روز به روز وسعت بخشد. این به این دلیل نیست که با سه چهار تا ترجمه و تألیف خود را نویسنده می‌دانم. خیر من اینک در آغاز راهی هستم خطیر و اگر عمری برقرار باشد در آینده با کار بیشتر و بهتر می‌توانم خود را نویسنده و اهل قلم بدانم. اینکه گفتم خطیر از حیث رسالت یک نویسنده و تأثیر وی بر جامعه خود است. مطاللعه و نوشتن قطعاً موجب افزایش درک انسان از جهان پیرامونش می‌شود و جالب است که به نظرم تنها چیزی است که همزمان هم رنج و هم لذت می‌آفریند. اگر از منظر اقتصادی به قضیه نگاه کنیم که مطالعه و خصوصاً نوشتن و نشر کلا رنج است و هیچ. وضعیت مطالعه، شمارگان کتاب‌ها، عدم حمایت‌های اقتصادی بنگاه‌های دولتی و خصوصی از مؤلفین در مجموع وضع اسف باری در حوزه نشر فراهم نموده است. به نظرم این روز‌ها یکی از بد‌ترین شرایط مطالعه و اهمیت به کتاب و کتاب خوانی را سپری می‌کنیم. یک نویسنده نهایتا تا چند اثر خود را می‌تواند با هزینۀ شخصی خود چاپ کند و بعد دلسرد خواهد شد. شاید برخی بر این باورند که اوضاع اقتصادی سبب این امر شده است. تاحد بسیار کمی این را قبول دارم اما درحد بسیار زیادی با این نظر مخالفم. معتقدم و به عینه می‌بینیم که ذائقه ارزشی مردم و خصوصا طبقه متوسط که موتور محرکه فرهنگی هر کشور هستند به شدت تغییر کرده و مادی شده. ببینید امروز بسیار رنج آور است که رستوران‌ها و فست فود‌های زیادی مانند قارچ در بغل گوش ما در همین شهر به اصطلاح فرهنگی در حال سر برآوردن هستند که یک خانواده چهار نفری به راحتی صد هزار تومان را در یک وعده حضور در آن‌ها نفله می‌کنند اما اگر بنا به خرید یک کتاب ده هزار تومانی باشد برایشان خیلی گران به نظر می‌آید. امروزه اتوموبیل چند صد میلیونی و منزل یک میلیاردی و... و کلا پُز و ادا و اطوار جای همه چیز را گرفته است. این بیماری خصوصا در طبقه متوسط جامعه به شدت در حال توسعه است و اگر یک نفر ازین جمع بخواهد مثلا در حمایت اقتصادی از فرهنگ نشر گامی بردارد احساس تنهایی می‌کند. این بیماری به طور مسری به نسل جوان ما هم سرایت یافته حق هم دارند. وقتی نسل در حال رشد ما بزرگ تر‌های خود را می‌بینند حریصانه به دنبال همه چیز هستند و تنها مطالعه و کتاب و فرهنگ در سبد خانواده جایی ندارد حکایت سعدی برایمان تداعی می‌شود که وقتی شاه از باغ رعیت سیبی کند و خورد سپاهیانش درخت‌ها از بیخ برکندند. این روز‌ها اولین دغذغه‌های فرهنگی بچه‌های ما دیگر کتاب و مطالعه نیست، موبایل آخرین مدل و تبلت و لپ تاپ و... است آن هم نه برای استفاده فرهنگی- که می‌تواند باشد- که برای کم نیاوردن از هم. امروز دیگر دعدغه‌های فرهنگی نسل جوان ما وایبر و فیس بوک و واتس اپ و.... شده و مطالعه و کتاب و... هیچ جایی ندارد و این ناشی از ذائقه جامعه و شرایط فرهنگی موجود است و در اکثر مواقع گناه از آن‌ها نیست. شاید آنچه مرا و جمع نسبتا قابل توجهی از هم نسلان مرا به سمت مطالعه و کتاب کشاند شرایط اوایل دهه شصت و سال‌های ابتدایی پس از انقلاب بود. جامعه و مردم در شرایط روحیات انقلابی جامعه آرمانی فکر می‌کرد و با توجه به این روحیه مطالعه در هر شکل خود امری رایج بود. کتاب‌های مختلف و در آن سن ما غالبا رمان دست به دست بین بچه‌ها می‌گشت و همه به نوعی درگیر شده بودند. یک نوع اعتیاد به خواندن رواج یافته بود و بچه‌های برخی محله‌ها معمولا با جمع کردن کتاب‌های بچه‌های‌‌ همان محله کتاب‌ها را به امانت می‌دادند و همه مشترک سود می‌بردند. تمام تلاش من و بچه‌های اهل کتاب در ایام تابستان عضویت در کتابخانه‌های شهر و به امانت گرفتن کتاب بود و هرچه به سن ما افزوده می‌شد کتاب‌ها جدی‌تر می‌شدند. در کنار این پول تو جییبی‌های بچه‌های علاقمند به کتاب جمع می‌شد و نهایتا صرف خرید کتابی که دیده بودند و روز‌ها چشم به آن دوخته بودند می‌شد. بنابراین این حس در بین هم دوره‌ای‌های من همه گیر بود و ما از دوستان، خانواده و خصوصا جامعه تأثیر می‌پذیرفتیم. امروزه آنچه دیده می‌شود نتیجه روح اجتماعی موجودی است که به جای تلاش برای اندیشیدن سبقت در کسب منافع اقتصادی، دریافت سهام، سود بانکی، اتومبیل و خانه آن چنانی و... است و تسری آن به نسلی است که رفتار ما و جامعه ملاک ارزش گذاری نسل آینده خواهد شد. این‌ها را به عنوان بخشی از دغدغه‌ها ی خود از وضع موجود در حوزه کتاب و مطالعه و کلا شرایط فرهنگی لازم به بیان دیدم. اما معتقدم در همین شرایط باز هم می‌شود کار کرد و با همه سختی‌ها رسالت خود را انجام داد. گرچه دوست داشتم روزی شروع به نویسندگی کنم و کتابی را منتشر کنم اما هیچ وقت فکر نمی‌کردم اولین کارم ترجمه باشد و موضوعش مربوط به زادگاهم نیشابور. در رشته تاریخ که رشته تحصیلی من بوده و هست یکی از نام‌هایی که زیاد با آن برخورد می‌کنید نیشابور است. نمی‌شود چیزی از تاریخ این سرزمین به ویژه پس از اسلام خواند و سخنی از نیشابور در آن نباشد. نیشابور تاثیرات غیر قابل کتمانی در حیات سیاسی اقتصادی و فرهنگی این سرزمین دارد و در برخی موارد این شهر منشاء ظهور یک پدیده یا یک اتفاق مؤثر در گستره جامعه اسلامی از قرن دوم تا ششم ق بوده است. در یک جمله می‌توان نیشابور را پایتخت سیاسی و فرهنگی دنیای اسلام دانست. پژوهشگری که در هر نقطه دنیا بخواهد در خصوص تمدن اسلامی بررسی کند و قلم بزند و نیشابور را نادیده انگارد کارش و پژوهشگریش نقص ویژه‌ای درد. این امر از شروع تحصیلم در رشته تاریخ همیشه حساسم نموده بود که مگر می‌شود تاریخ خواند و نیشابوری بود و رسالتی در خود برای شناساندن هرچه بیشتر اینکهن دیار در خود حس نکرد. در دوره کار‌شناسی ارشد پایان نامه خود را با موضوع نیشابور در عصر غزنوی و سلجوقی انتخاب کردم که اتفاقا بسیار مورد توجه اساتیدم قرارگرفت و نمره عالی نیز از آن عایدم شد و البته سبب تشویقم به کارهای بیشتر در این حوزه. در کش و قوس دفاع از پایان نامه بودم که کپی کتابی در باب نیشابورکه توسط ویلکینسون به دریافت اطلاعات تکمیلی در باب نویسنده و موضوع پرداختم. بررسی من به این نتایج منتهی شد: در میانه سالهای دهه ده شمسی تا اواخر این دهه (۱۳۱۹-۱۳۱۴) هیئت ایرانی موزه متروپولیتن با مساعدت دولت پهلوی اول امتیاز کاوش در محوطه‌های تاریخی نیشابور را به دست آوردند و طی سال‌های فوق الذکر و یک فصل نهایی در ۱۳۲۶ کاوش‌ها را سازمان دهی نمودند. پس از پایان کار چهار گزارش از جریان کاوش‌ها نشر یافت که به ترتیب عبارت بودوره ند: سفال اوایل دوره اسلامی. معماری اوایل دوره اسلامی. فلزکاری اوایل دوره اسلامی و شیشه‌گری اوایل دوره اسلامی. بنا به اتفاق دومین گزارش بود که برای اولین بار به دستم رسید و تصمیم به ترجمه گرفتم. متن که در سه حوزه باستان‌شناسی، معماری و هنر جای می‌گرفت کار مرا برای ترجمه بسیار سخت می‌نمود و مجبور به رجوع به فرهنگ‌های هر سه رشته در کنار فرهنگ‌های عمومی نمودم. در یک سال ابتدایی کار بسیار سخت بود و بیشتر وقت من به ترجمه و فهم لغات اختصاصی گذشت که این واژه‌ها حدودا بیش از سه هزار بود. در سال دوم کار ترجمه را شروع نمودم اما گاهی برای برگردان یک واژه مرتبط در عین حال موجب آسیب زدن به کار نشود دو سه ماه در حال فکر و بررسی بودم. هیچگاه سعی نکردم کار را به صورت آزاد ترجمه کنم چون در کتاب‌های علمی این نوع ترجمه به شدت به ماهیت علمی آن آسیب می‌زند. در کنار ترجمه پیش و درجریان ترجمه مقالات مرتبط با معماری تاریخی را مطالعه می‌نمودم. کار ترجمه حدودا در کنارهم یک سال طول کشید. پس از آن با مشورت یکی از دوستان با آقای دکتر گاراژیان در خصوص کار مشورت نمودم. ایشان از این کار استقبال و ضمن راهنمایی‌های ارزنده با توصیه به رفع نقایص به چاپ آن تشویق نمودند. همسر ایشان خانم دکتر پاپلی نیز راهنمایی‌های شایسته‌ای به من ارایه نمودند. پس از تایپ کار با مقابله متن انگلیسی با ترجمه فارسی کار توسط خودم مورد بررسی مجدد قرار گرفت. پس از اینکه اثر را به نشر مرندیز در مشهد برای چاپ واگذار نمودم کار بار دیگر توسط ویراستاری که به انگلیسی نیز مسلط بود مورد ویراستاری و مقابله قرار گرفت. نکته جالب این بود که چون اصل اثر در دسترسم نبود و برای اسکن تصاویر به آن‌ها نیاز داشتم با تماس با یکی از آشنایان در آمریکا به سختی زیاد پس از سه ماه اصل اثر از طریق پست به دستم رسید. اسکن تصاویر، جای گذاری آن‌ها، ویرایش متن و تصاویرو کارهای خرده کاری نزدیک به یکسال زمان برد که شاید بیش از سی بار برای بررسی روند کار مجبور به رفتن به مشهد شدم. بالاخره پس از یکسال و نیم که کار به انتشاراتی واگذار شد با نام «نیشابور برخی از ساختمان‌های اوایل اسلام و تزیینات آن‌ها» در اسفند ۹۰ با تیراژ ۱۵۰۰ و با هزینه شخصی به چاپ رسید. کار دوم در واقع چاپ پایان نامه با تغییراتی اندک بود که موضوع نیشابور داشت. از سال ۸۱ تصمیم به چاپ آن داشتم اما مشکلات اقتصادی و دغدغه‌های زندگی موقتا مرا از چاپ منصرف نمود. اما پس ازچاپ کتاب اولم به نوعی انرژی گرفتم و با همه مشکلات تصمیم به نشر آن گرفتم. پس از اعمال تغییرات اندک و ویرایش فنی کار و رفت و آمدهای فراروان به مشهد پس از یک سال به چاپ رسید که البته به خاطر مقرون به صرفه بودن مجبور شدم در قطع و فونت و کلیت کار به شکلی عمل کنم که برای خواننده و خریدار از حیث مادی جذاب‌تر باشد. این اثر در تابستان ۹۱ با ۱۰۰۰ شماره به چاپ رسید. این اثر را می‌توان خلاصه‌ای از دوران پر فراز ونشیب نیشابور در عصر ترکان نامید و به همین خاطر نام آن را «نیشابور در عصر ترکان گذاردم». اثری که در عین کم حجم بودن پر مطلب و علمی است. چیزی که در کتاب‌هایی که در باب تاریخ نیشابور نشر یافته کمتر دیده می‌شود. دریغ من اما از این است که این کتاب در دوره‌ای نشر یافته که نه هویت محلی و بومی چندان ارزشی دارد و نه مطالعه و کتاب خوانی و بنابر این... کتاب سوم گزارش فلزکاری نیشابور در دوره اسلامی است که از مجموعه گزارش‌های موزه متروپولیتن از کاوش‌های نیشابور است که پس از چاپ کتاب اول به دنبال دو اثر دیگر گشتم و در ‌‌نهایت ابتدا این گزارش که نوشته جرج آلن بود به دستم رسید. قطعا نسبت به کار اول به خاطر آشنایی با اصطلاحات و کلیت کار گزارش‌های موزه برایم ساده‌تر بود اما باز هم درک برخی واژه‌ های برگردان نشده به فارسی و استفاده از واژه‌هایی که ضمن رساندن موضوع زیبایی داشته باشد نیز وقت بسیاری از من گرفت. ترجمه، اسکن تصاویر، مقابله با متن اصلی و رفت و آمد‌های مکرر این کار نسبتا کم حجم یک سال تا چاپ زمان برد و اواخر سال ۹۲ با ۱۰۰۰ شماره به چاپ رسید. در نشر این اثر یکی از دوستان عزیزم بیش از هفتاد درصد هزینه نشر را متقبل شد و با این کار حس کردم که در این وانفسای فرهنگی هنوز کسانی هستند که اگر زمینه فراهم باشد حاضر به حمایت می‌باشند. به تازگی پس از یک سال ونیم ترجمه گزارش اول موزه متروپولیتن از کاوش‌های نیشابور نوشته ویلکینسون به اتمام رسیده و پیگیر کارهای مربوط به نشر با حمایت یک موسسه فرهنگی هستم و در عین حال به دنبال کارهای پژوهشی متفرقه دیگر. هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق ثبت است بر جریده عالم دوام ما هادی بکائیان، آذر ۹۳