دختر تحصیلکرده، تارا وستور، ترجمه: هوشمند دهقان، نشر نیلوفر، چاپ سوم 1398، 448 صفحه، قیمت: 55000 تومان
تحصیلکرده، تارا وستور، ترجمه: رعنا موقعی، نشر ستاک، چاپ دوم 1398، 468 صفحه، قیمت: 59000 تومان
📓عنوان کتاب: Educated: A Memoir
🔸روی واگن قرمزی ایستادهام که کنار انباری قرار دارد. باد شدت میگیرد، موهایم بر سر و صورتم تازیانه میزند و سوز و سرما از یقهی باز پیرهنم به پایین میخزد. در این نزدیکیهای کوهستان، تندباد چنان میوزد که گویی خود قله دارد نفس میکشد. ص7
🔹روی واگن قرمز رنگ قطار که متروک و جدا افتاده در کنار انبار، رها شده است، ایستادهام. شدت باد باعث میشود موهایم همچون تازیانه به صورتم برخورد کند و سرما از میان یقهی باز پیراهنم به داخل یورش ببرد. باد و بوران در نزدیکی کوه شدید است، اینطور به نظر میرسد این قلهی کوه است که هوا را با چنین شدتی به بیرون میفرستد. ص9
ا***ا
🔸 زمانی که اتومبیل آنها دور شد از تختخواب بیرون آمدم و یک کاسه سبوس با آب خوردم. وقتی از خانه بیرون زدم، کامیکازی، بز لوک، از من استقبال کرد و در حینی که داشتم به سمت انباری میرفتم پیراهنم را گاز گرفت. از کنار چرخ دستیای که ریچارد از یک ماشین چمنزنی قدیمی درست میکرد رد شدم. ص 23
🔹وقتی ماشین آنها حرکت کرد و رفت، من از تختم پایین آمدم و یک کاسه سبوس را با آب خوردم. در بیرون خانه بزغاله لوک که اسمش کامیکازه بود به استقبالم آمد و همچنان که به سمت آغل میرفتم، شروع به گاز زدن پیراهنم کرد. از کنار آن وسیله چهار چرخهای که ریچارد برای ماشین چمن زنی قدیمی میساخت، گذشتم. ص26
ا***ا
🔸دخترها در حالی که لباسها را روی دست نگه داشته بودند از تعجب خشکشان زده بود. آنها چشم انتظار لباسهای تورتوری و روباندار بودند، نه سوئیشرت. کارولین سعی کرده بود با دوختن بابانوئلهای بزرگ، که با نوارهای زرق و برقدار جلوی سوئیشرتها حاشیهدوزی شده بود، لباسها را جذاب کند، ولی این فقط باعث شده بود که این لباس دلگیر، دلگیرتر به نظر برسد. ص 116
🔹دخترها در حالیکه لباسها روی دستشان بود از تعجب شاخ درآورده بودند. انتظار سوئیشرت را نداشتند آنها منتظر لباسهای تور و روباندار بودند. کارولین سعی کرده بود با دوختن بابانوئلهای بزرگ و براق در جلوی سوئیشرتها آنها را زیباتر کند ولی با این کار آن لباسهای غمافزا، غمافزاتر شده بود. ص 115
ا***ا
🔸سکوت حکمفرما شد. سکوتی که مطلق بود و بیرحم! ورقی زده نمیشد و قلمی روی کاغذ خط نمیکشید. استاد لبهایش را جمع کرد و گفت: «دست شما درد نکند!» بعد به یادداشتهایش برگشت. ص 219
🔹سکوتی برقرار شد. صدایی به گوش نمیرسید. سکوتی که سخت بود و مطلق. نه کاغذی ورق میخورد و نه مدادی بر روی کاغذ کشیده میشد. استاد لبهایش را به هم فشرد و گفت: «ممنون بابت این سوال» و بعد درسش را ادامه داد. ص 213
t.me/klidar