#کتاب_امروز
📗 #پسر_عیسا (عنوان اصلی: Jesus' Son )
✍️ #دنیس_جانسون (Denis Johnson)
کلبهکتابکلیدر/ #سعیده:
بعضی داستانهای کوتاه تاثیری روی خواننده میذارن که ممکنه خیلی از رمانهای حجیم هم نتونن اینقدر خواننده رو درگیر خودشون کنن. مجموعه داستان "پسر عیسا" یکی از این کارهاست. مجموعهای از یازده داستان، که بعد انتشارش در سال 1992 شهرت و افتخار زیادی برای نویسنده، آقای جانسون آورده و یکی از مهمترین مجموعه داستانهای ادبیات معاصر آمریکا شناخته میشه.
توی هر یازده داستان راوی یک نفر هست و داستانها بیشتر پیرامون مصرف مواد مخدر و مشروبات الکلی روایت میشه. شخصیتهای داستانها، آدمهایی هستن که تازه از جنگ برگشتن یا کارشون رو از دست دادن یا با همسرشون مشکل دارن و طلاق گرفتن و جزء قشر ضعیف جامعه هستن. آدمهایی که به عقیده آقای جانسون قابلیت بیشتری برای جذب مواد مخدر دارن.
راوی داستان که قبل هم اشاره کردم توی همه داستانها یک نفره، آدمیه که معمولا توهمزده هستش و تحت تاثیر یه داروی خاص و مواد مخدر قرار گرفته و توی هر داستان یه اتفاق و گوشهای از زندگیش رو روایت میکنه. در مقدمهی کتاب گفته شده که آقای جانسون از شاگردهای #ریموند_کارور بودن و تجربهی بیخانمانی و اعتیاد و بستری شدن در تیمارستان رو در زندگیشون داشتن. خیلی از منتقدین این کتاب رو و ایدهش رو از زندگی خود نویسنده میدونن.
🔰 #چند_سطر_کتاب:
با هم قهوهی فوری میخوردیم با شیر کمچرب و او دربارهی دوستپسرهایی که داشت حرف میزد. از هر کسی که به عمرم دیده بودم بیشتر داشت. بیشترشان هم جوانمرگ شده بودند.
زمانی را که در آشپزخانهی او میگذراندم دوست داشتم . وقتی حرف میزد چشمانش میدرخشید. یکی از دوستهایش رفته بود زیر قطار. موتور ماشینش روی ریل خاموش شده بود و فکر کرده بود میتواند قبل از رسیدن قطار روشنش کند ولی حسابش غلط از آب در آمده بود. یکی دیگر، یک مسئول قطع شاخههای آفتزدهی درختان و همچین چیزی، در کوههای آریزونای شمالی از لابهلای هزاران شاخهی درخت سقوط کرده و سرش له شده بود. دو نفر در خدمت نظام مرده بودند، یکی در ویتنام و یکی دیگر که جوانتر بود در یک تصادف تک ماشینهی غیرقابل شرح بعد از آموزشی. دو مرد سیاهپوست؛ یکی از اُوردوز تلف شده بود و دیگری را در زندان تیغی کرده بودند. بیشترشان در زمان مرگ یا مدتها پیش او را ترک کرده بودند تا سفرشان را بهتنهایی ادامه دهند. آدمهایی شبیه ما، فقط بدشانستر. وقتی در آن اتاق کوچک آفتابگیر دراز میکشیدیم نسبت به تکتکشان احساس ترحم میکردم، ترحمی شیرین که دیگر نمیتوانند زندگی کنند، با غم مست کنند، چیزی که هر چهقدر هم داشتم برایم کم بود.
ص 114
پسرعیسا/ دنیس جانسون/ #نشر_چشمه/ ترجمه: #پیمان_خاکسار/ 115صفحه/ قطع رقعی